خواستم شکوه کنم، به دلم بد آمد
يادم افتاد کسي هست که خواهد آمد
حتم دارم کلماتش همه باران هستند
حرفهايش به دل انگيزي قرآن هستند
عطر هر گل چو مسيح از نفسش ميبارد
چه شبي ميشود آن شب که علم بردارد ...
***
غفلت دور و دراز طي همه قرون بر ضخامت ديوارهاي زنداني که در آن غنموده ايم افزوده است.چنانچه امروز ديدار حضرتش را سخت و ظهور کبراي جمالش را دور مي انگاريم.گويا چونان اغيار، "دوري"، "روزي مقدر" ما شده است.