سلام دوستان.
خیلی دوست داشتم که روز میلاد آقا صاحب الزمان وبلاگم رو بروز کنم. خیلی دلم می خواست توی همچین روز عزیزی به همه بگم که منم به یاد مولام هستم. ولی یه چیزهایی دیدم که اول به حال خودم و بعد به حال دیگران تاسف خوردم. فکر کردم سکوت بهترین راه کار و راه حل باشه. خواستم از دلتنگی بنویسم ، ولی وقتی دوستان دلتنگی رو که روز میلاد صاحب الزمان رو به فساد کشیده بودن می دیدم، دلتنگی فراموشم شد. خواستم از درد هام بگم، ولی وقتی درد های مولام رو دیدم سکوت کردم . چه دردی فراتر از این که اسم مولا بر لب زبانت جاری باشه و این طور به نبودنش عادت کنی. آقا جان دیشب شب ولادتت بود. شب جشن و شادی ، ولی چرا این جوون های شیعه فرق خوب و بد رو تشخیص نمی دن. چرا از هر چیزی سوءاستفاده می کنن. چرا خجالت از اربابشون که ناظر بر اعمالشونه نمی کشن. چرا توی همچین روز عزیزی گناه مرتکب می شن و پاکی و زیبایی این روز رو آلوده به اعمال زشتشون می کنن. دیشب وقتی وضع فساد آور دختر ها و نگاه های آلوده ی پسرها رو مشاهده می کردم از خجالت می خواستم آب بشم برم توی زمین و همچین صحنه هایی رو نبینم. از حضور اربابم در این مجالس می ترسیدم.بهش گفتم اقا جان ، ما که همیشه آرزو داشتیم وقتی مجلسی برپا می کنیم شما اونجا حضور داشته باشین ، ولی این بار آرزو می کنم که این صحنه ها رو نبینید ، آخه اشک هر کسی رو در میاره . نمی خوام توی همچین روز عزیزی که آسمان در سرور و شادی هستن چشم نازنین شما گریان باشه. ولی بچه ها می دونید که بازم اشک آقا رو در آوردیم ؟ هدیه ی تولد ما داغ دلی بود که به آقا هدیه دادیم. مرحبا به همه مرحبا. ...
|