بسم رب المهدی «بی تکلف و گزافه گویی» نگاهت سنگینه، رو شونه هام. این جوری نگاه نکن. بغض می کنم ها؟! می دونم خطا رفتم ، می دونم . هنوز صدات تو گوشمه. اما.... اشک از گونه هایم بر گیر و بغضم را نشکسته در گلو بشکن. تا های های من عرش و زمین ، کون و مکان را در نوردد و آستان کبریایی ات را بلرزاند . ای بزرگ که هستی را بزرگی بخشیدی . لا تخرجنی من التقصیر. و سکوتم را بشکن تا زبان به اعتراف گشوده و خبط و خطاهای کرده و نکرده را بازگو کنم تا درد هبوطم را اندکی تسکین بخشد . سر بر خاک می گذارم تا عظمت و کبریایی ات مرا از خود بی خود .... نه خدا جون . نمی چسبه . این طوری حال نمی ده . وقتی صدای نفس زدن هات زیر گوشمه چرا اینقدر دور ؟؟چرا طوری حرف بزنم که انگار بین من و تو هزاران سال فاصله است . شاید وقتایی بی راهه برم و فاصله ها زیاد بشه . اما وقتی زیر لب مدام می گم اللهم لا تکلنی الا نفسی ترفته عینا ابدا . مگه می شه تو منو ول کنی تا راه و بیراه رو یکی ببینم و ازت دور بشم. هر وقت که چند لحظه ناغافل، گه گاهی هم خودمونیم ها حواسم بوده و یه چند قدمی ازت دور شدم باز دستتو دراز کردی و گوشم رو گرفتی و گفتی کجا؟؟راه از این وره . منم شرمنده و اشک ریزون مثل یه بچه که خطا کرده گریه کردم و گفتم خدا جون بار آخرمه . به خدا بار آخرمه. گفتی قسم نخور بچه جون . حرفت برام حجته . بخشیدمت . بخشیدمت. حالا با تویی که این همه مهربونی و این همه خوبی مگه می شه قلمبه سلمبه حرف زدو مثل غریبه ها رفتار کرد . ؟؟می شه؟ بی تکلف و گزافه گویی: خدا جون دوستت دارم . به خدا دوستت دارم . Arbab_eshgh ...
|