پس نوشت: آخرین متن عاشقانه ای که نوشته ام. و دیگر نخواهم نوشت. بسم رب المهدی(عج) من و تو ما نبودیم اگرچه چشم هایت را به چشم هایم دوختی . اگرچه برق چشمانت نهان خانه ی تاریک ونمور دلم را لرزاند . اما هیچ گاه چشم هایت مال من نبودند. چه اشتباه بزرگی. به سادگی به اشتباه افتاده بودم. شور چشمهایت مال من نبود و به نام خود مصادره کردم. نگاه دلنشینت کنج دل من ننشست و من هر روز به گمانه زنی های اشتباه خود دامن می زدم. شب هایم را بی تو سر میکردم و در رویایم با تو. هیچ گاه از ذهن ودل و رویایم بیرون نبودی و هیچ گاه مال من نبودی. وقتی ساده گی ام را به رخم کشیدی چشمهایم بغضی کردند به نازکی احساسم. اما از ترس شکتستن ، بغضشان را فرو خوردند تا مبادا اشک هایشان سد راهت شوند .اماآن بغض خاری شد و ماند در چشمم . میخواستم به پاس نبودنت ، به یاد روز های با هم بودنمان، به یاد شب های خلوتمان آتشی برافروزم. و چشم های بغض کرده ام را در آن آبدیده کنم. تا در هرم عشق تو بسوزند تا مبادا روزی کسی را به جای تو در خود بنشانند.اما ترس ندیدنت آتش به جانم افروخت ودستانم به لرزه افتاد و سوزشی در قلبم جان گرفت و به ناگاه بغض چشمم شکست و سیل اشکم جاری شد و آتشِ گر گرفته را خاموش کرد . حال من مانده ام ومن . تو، در واژه هایم باید گم بشوی. چون خودت نیستی و من می خواهم اینک به جرم نبودنت یادت را در خود خفه کنم. و نامت را بر صلیب قلبم به صلابه بکشم. می خواهم گناهی نابخشودنی مرتکب شوم. می خواهم به بزرگی آسمان ها و زمین به خود ستم کنم. می خواهم تو را ای عزیز ، تو را ای مهربانترینم ، تو را که اشک چشمانم برای تو بود ، تویی که نگاهم یک در میان به دنبال تو می گشت، تویی که آرزوی و آتش و عشق و همه کس و جانم بودی ،. تو را. تو را می خواهم فراموش کنم. آه . آه . که سخت است . اما ..... اینک آخرین سطرهای آخرین انشای اولین عشق و آخرین عشقم را برای آخرین بار به خط می کنم . این واژه ها ماندگارند. این سطرها یادگارند تا ابد . .برای روز هایی که نقاش پرتره ی زیبایت را از میان ولابه لای این واژه ها بیرون خواهد کشید. برای روزهایی که یادت را به فراموشی خواهم سپرد. برای روزهای بی کسی و تنهایی خالی از یادت... Arbab_eshgh Dezfoul Time:23:30 Date: 26/6/90
...
|