بسم رب المهدی (عج)
خورشید در دست های پیمبر
چه بگویم؟وقتی گفتن را تو آموزگار بوده ای . انت صراط المستقیمی و من طفل نوپایی که زمین را کنجکاوانه می کاوم تا جای پای قدم های تو را بیابم . حال که زمین نه آن زمینی است که طعم گام های استوارت را چشیده است و زمان نه آن زمانی که تنفس کرده است دم و بازدم هایت را . من چگونه راه را بیابم ؟ اکنون که رمل های زمان رد پای عمیق و استوارت را کم رنگ و محو کرده ، من از کدامین برکه و کدامین نخلستان سراغت را بگیرم و پیدایت کنم؟وقتی نه تلی از کوهان پیداست و نه دستی الهی که بر دست ها بلندت کند . در این سیاهی که خورشید را خانه نشین کرده است من در خلال این جمعیت چگونه زلف پریشانت را از هزاران گیسوی رقصان و مستان تشخیص دهم ؟ من مانده ام . بی صراط ، بی نورا من العمی. سردرگم و پریشان . اما مادرم می گوید : تو هنوز بر فراز دست های پیمبر می درخشی و صراطی و هدی للعالمینی . و برای دیدن کمی باید به چشم ها فشار آورد و کمی گرد و غبار پیش چشم ها را تکاند و کمی خیره تر شد . Arbab.eshgh 23/8/90 عید غدیر ساعت 12 نیمه شب
...
|